خاطره استاد دانشگاه انقلابی
خانم روحانی (همسر شهید مطهری) :
زمانی که استاد در دانشکده الهیات تدریس میکردند، روزی برای پذیرش دانشجو، مصاحبه داشتند که یکی از دانشجویان در هنگام مصاحبه دچار لرزش شدید دست میشود!
استاد موضوع را از او جویا میشود که این دانشجو خطاب به شهید مطهری میگوید: من از شهرستان به تهران آمدهام اما زمان مصاحبه یک روز عقب افتاد من هم پولم تمام شده بود بنابراین نتوانستم جایی را برای خوابیدن پیدا کرایه کرده و غذایی برای خوردن تهیه کنم.
زمانی که استاد مطهری سخنان این پسرِ دانشجو را شنیدند به او گفتند که امروز در مصاحبه شرکت نکن بلکه هفتهی آینده با گروه بعد برای شرکت در مصاحبه اقدام کن و این پسر را به همراه خود به خانه آورده و به مدت یک هفته تا زمان مصاحبه از او داخل اتاق کارشان پذیرایی کردند...
* * *
خودم: این رو که میخوندم یادِ مصاحبهی دکترای خودم افتادم، بعد از اخذ دکترای روانشناسی بالینی برای دکترای فلسفه اقدام کردم، آزمون کتبی را با موفقیت گذراندم، چند مدت پس از اعلام نتیجهی آزمون، زمان مصاحبهی شفاهی اعلام شد، خودم را آماده کردم و مصاحبهها انجام شد، در پایان از مصاحبه کننده پرسیدم نتیجه را چطور ارزیابی میکنید؟
انصافاً صادقانه پاسخ داد: خوب از پسِ آزمون بر آمدید ولی ما سه نفر بیشتر نمیخواهیم و این سه نفر رو از قبل انتخاب کردهاند...
دلم میخواست دانشگاه رو روی سرشون خراب کنم، ولی فایدهای که نداشت، حدود یک ساعتی در شهر دور زدم تا آروم بشم بعد آمدم منزل ادامهی زندگی...
* * *
حالا ما هیچی، یه جوون میره دانشگاه یا یک اداره و سازمان و جایی با این برخورد مواجه میشه، تصور میکنه انقلاب یعنی اینها، نشاط و تحرک از زندگیاش میره،
وظیفهی یک مؤمنِ انقلابی در هر لباسی که هست اینه: نشاط بخشِ زندگیِ دیگران باشه نه بیحال کننده و خمودکنندهی مردم البته هرکسی به اندازهی توانش...