انصاف‌طلب

.پیامبر اکرم ص: انصاف طلب مؤمن حقیقی است

انصاف‌طلب

.پیامبر اکرم ص: انصاف طلب مؤمن حقیقی است

آخرین نظرات
انصاف‌طلب

سلام
سعی دارم در اینجا مطالبی را منصفانه و به دور از هرگونه گرایشِ شخصی بنویسم.

شما هم نظرات خودتون رو منصفانه بنویسید ولی اگر نظر، از نوع خط قرمزی بود، بصورت خصوصی بفرستید که برای نویسنده‌ی پیام یعنی شما دردسر نشه.

زندگیتان پر نشاط
محمدعلی عطاریه

طبقه بندی موضوعی

آنچه در ادامه می‌خونید یکی از صدها خاطره‌ای هست که از سفر اخیرم به مشهد برایم خلق شد:

تصویر مربوط به روز اول حضورم [۲۱تیر۹۷] در اردوگاه شاندیز هست

به جز با آقای نعمتی (سمت راست نفر دوم) هنوز با کسی آشنا نبودم که آشنا شدم...


***


تماس گرفتم ترمینال تا بلیط برگشت رو پیش خرید کنم، شماره کارت داد هزینه رو واریز کردم و بلیط تهیه شد، روز حرکت فرارسید رفتم دیدم اوووو هه کلی خانم دمِ در اتوبوس هستند! [شاید با اغماض بشه گفت یکی دوتاشون محجبه بودند ولی الباقی رها...] پیش خودم گفتم خوب من که مستعد خوابیدن در اتوبوس هستم، گوشی میذارم گوشمو فایل گوش میدم، میخوابم...

ولی اگه بخوان صحبت کنن چیییی؟! وای خدا نه!

خلاصه گذشت تا اینکه خدا خدای ما تاثیری نداشت! و خدا خدایی کرد....

این وسطها یک گفتگو برام خیلی جالب بود که براتون نقل می‌کنم.

من و خانم معلم مُسِن [ یعنی خیلی مسن] :

     همون اول که وارد اتوبوس شدم کمک راننده فیشِ بلیط رو گرفت و گفت: ظاهرا بلیط شما به دو نفر فروخته شده و شما باید جای دیگه بشینید! منم که صندلی برام مهم نبود گفتم باشه، عبا رو منظم تا کردم گذاشتم اون جایی که بالای اتوبوس داره اسمش رو نمیدونم، بعد عمامه رو برداشتم خیلی منظم ردیف کردم که نیوفته و بعد چفیه رو داخل عمامه گذاشتم که عمامه بهم نریزه، همینکه نشستم و مشغول شنیدن فایل که کمک راننده اومد و گفت : "حاج آقا میشه برید اون صندلی بشینید؟! آخه اونا دو نفرهستند میخوان با هم باشند و ..." بلند شدم و با یک لبخندِ حاکی از عیبی نداره و اصلا مشکلی ندارم من خیلی خوبم... گفتم باشه، کل بساطمو جمع کردم و رفتم اون صندلی که گفته بود؛ در مسیر رفتن متوجه شدم یک خانمِ بسیار مسن داره لبخند میزنه و منم با سلام توأم با لبخند پاسخش رو دادم...


گذشت و گذشت تا اینکه صبح شد و سر صحبت باز شد...

گفتم شما معلمید؟ و ... 

خلاصه از گلایه و شکایت و اینها که بگذریم نوبت رسید به حقوق بنده و ... خلاصه کلی حرف زد و حرف زدیم، خیلی خوش گذشت، چون کلا با هم فرق داشتیم.

رسید به این سوال که "چی شد آخوند شدی؟!" براش یک خاطره تعریف کردم دیدم جوابشو نگرفت 

گفت: آخه این چیزها که میگی قبول آخه اینم کار بود رفتی سراغش! من اگه مادرت بودم عاقّت میکردم که آخوند شدی!!!

گفتم شاید برای همینه که مامانم نشدید! و کلی با هم خندیدیم 

گفت آخه حیف! تو انقدر ... شروع کرد به تعریف کردن ...

گفتم: اصلا حرفهای شما درست، همه آخوندها بد، یه سوال با اسلام و پیامبر و قرآن که مشکلی ندارید!؟ 

- نه ، استغفر الله!

- گفتم خب، اگه شما ببینید یه شغل مهم و پر زحمتی مثل معلمی در خطر قرار گرفته، حاضرید ایثار کنید و از خودتون بگذرید تا آبروی اوشغل حفظ بمونه؟!

- آره چرا که نه! آینده بچه‌های جهان و ... شروع کرد به اهمیت معلمی گفتن و اینکه باید آدم از جون خودش بزنه و منم از خودم گذشتم...

منم که از خدا خواسته، اجازه دادم راحت حرفهاشو بیان کنه و وقتی کامل مطرح کرد گفتم:

منم اومدم تا آبروی این لباس باشم، تازه، اگر بتونم آبرو داری کنم و الا اصلش اینه که آدم با پوشیدنِ لباس آدمهای خوب خودش رو به اونها بچسبونه تا مثل اونها بشه ...

به هرحال اینو گفتمو ساکت شد، ولی قانع نشد، دلش با ما نبود میگفت حیف شدی، وقتی دیدم با چند تا کلمه برگشته گفته حیف شدی، گفتم : رزومه‌امو بگم؟ تعجب کرد و کمی براش گفتم گفت پسرم، تو عقلت مشکل داره و دیگه نتونستم نخندم... 

عذرخواهی کردم ساکت شدم... و معلم خوبمون شروع کرد به ادامه صحبتهای خودش...

وسط صحبتهاش یهویی دخترش رو که تقریبا هم سن مادرم بود صدا کرد و با صدای بلند گفت : فلانی ببین این واقعاً آخونده! انگشتر داره، لباس بلند داره! ریش داره! کلاه داره [همون عمامه] و ... ولی داره مثل ما حرف میزنه!

اینبار مونده بودم بخندم یا گریه کنم، با تعجب لبخند آلود پرسیدم خب چجوری باید حرف بزنم؟! دیدم ادای فیلمهارو در آورده! 


این یکی از صدها خاطره‌ی سفر مشهد بود، به یاد همه دعاگو بودم...

خاطرات دیگه‌ی این بخش از سفر [برگشت با اتوبوس از مشهد] مکالمه با یک کارخونه‌دار [که انگار قرآن رو حفظ بود مثل تراکتور اشکال میکرد]، گفتگو با یک مادرِ فشن [که نقطه ضعف بسیار مهمی داشت ولی بهش نگفتم و از اون ضعفش بهره هم نبردم اما کلی صحبت کردیم] و آشنایی با راننده [که انصافاً جزء راننده‌های گلی بود که تا الان در مسافرتها دیدم] هست.

شما هم هرجا هستید برای امثال من دعا کنید که آبروی باعث افتخار اهل بیت باشیم...


بگذریم خیلی نوشتم، خلاصه کلام: خیلی از مردم بر اساس شناختی که از آخوند بازیگر دارند نسبت به آخوندهای دیگه قضاوت می‌کنند این یعنی دنیایی از حرف و نگرش...

در مورد دین و مذهب هم دقیقاً همینطوره...



لطفاً نظر





نظرات  (۶)

با عرض سلام و خداقوت,خاطره بامزه و جالبی بودو البته پرنکته 1-پس این چند روزی که مشهد بودید کلاس داشتید؟!! 2-هندزفری برای این گذاشته بودید که. صدای خانومای نامحرم نشنوید یا اینکه راحت بخوابید بدون سروصدا؟ ببخشید پرسیدم, جالب بود برام 3-رفتار اون خانوم مسن خیلی جالب بود,چه افکاری داشتن!!!! 4-امان از این آخوندهای بازیگر که چنین تصوری رو برای مردم به وجود اوردند,البته هر کی ی کم تامل کنه میدونه حساب این لباس با افرادی که خودشون مشکل دارن جداست,5 یادم مدتها پیش که داشتم سخنرانی آیت الله مشکینی رو بین طلاب میشنیدم ایشون فرمودند: اگر کسی به مقاماتی برسد. حتما از همین لباس و بین شماهاس( دقیق کلماتشون یادم نیس) یعنی عارفای بزرگ از آخوندهای واقعی هستن,خیلی جمله سنگینی بود.. 6-چقدر خوبه اینقدر ارتباط عمومی بالایی با مردم دارید,انصافا چندتا آخوند مثل شما باشن همه به این لباس و افرادش علاقه مند میشن خدا به شما سلامتی بده. و روزبه روز توفیقات بیشتری رو نصیبتون کنه... زندگیتون پرنشاط
پاسخ:
سلام
۱. بله کلاس داشتم.

۲. بخاطر اینکه از فرصتم استفاده کنم چون توی اتوبوس نمیتونم طولانی مطالعه کنم ولی بحمدلله گوش رو خدا ازم نگرفته ...

زندگیتان پر نشاط
۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۳ chefft.blog.ir 💞💕
سلام و ارادت
خاطره ی جالبی بود،
ولی من هر چی آخوند تا به حال دیدم، کاا آدمهای باحال و خوش مشربی هستن.
البته آخوندهایی که میگم جزو اساتید دانشگاه بودن، واقعا امروزی بودن
برقرار باشید🙏

پاسخ:
سلام
خوبی شما اینه که : ۱. آخوند رو از نزدیک دیدید نه از قاب شیشه‌ای / ۲. آخوند امروزی را دیدید نه سنتی [لطفا به این دومی خرده نگیرید کلی باید توضیح بدم تا بتونم منظورم رو بفهمونم، ولی حق دارید سوال کنید]
خلاصه : باید در مفهوم امروزی بودن بیشتر دقت کنیم ...

به هرحال دعا می‌کنم همیشه بهترین‌ها در مسیرتون باشند...
زندگیتان پر نشاط
با سلام
ذهنیت یه بخشی از مردم همون جمله پست قبلیه، البته با این پیش فرض که گردنی که کج کردین گردن دیگرانه ...
+ از طرفی باید حق داد به خیلی ها، حکومتی که ادعاهای زیادی رو داره تبلیغ میکنه، و سران حکومتش هم لباس شما هستن، بعد تو سیماش(سینماش) معلوم نیست خودزنی میکنن یا تبلیغ، یه آش شعله قلم کاری درست کردید که کسی نمیتونه حق و نا حق رو از هم تشخیص بده ...
طرف عرضم شخص شما نیستین، ولی قاطبه هم لباسان مدعی شما مسئولن همونطور که همه ما اندازه وسع و امکانمون مسئولیم.
پاسخ:
سلام مرد!
علت اصلیش اینه که تناسب تعداد طلاب به تعداد مردم استاندارد نیست
تصور کنید "جمعیت کل طلاب ایران (که در قید حیات هستند) فرقی هم بین مقدار سواد و ... نیست، کل طلاب ایران 150هزار نفر آقا و 30هزارتا خانم... یعنی مجموعاً 180هزار طلبه داریم و 85میلیون جمعیت!
اما طلاب وهابی در یک کشور مثل پاکستان که جمعیتش حدود ۱۷۳میلیون هست [عربستان و کشورهای وهابی نشین دیگه بماند] به عبارتی تقریبا دو و سه دهم برابر جمعیت ایران، جمعیت طلابی که حافظ کل قرآن هستند و در عرصه تبلیغ مشغول فعالیت می‌باشند [نه فقط قید حیات بلکه در عرصه تبلیغ 1میلیون و پانصد هزار نفر طلبه وهابی هست!!!

خب طبیعیه که مردم کشور نتونند با طلاب ارتباط برقرار کنند چون هم طلاب جمعیتشون کمه و زمانشون بسیار محدود میشه و هم تبلیغات دشمن علیه شیعه فوق‌العاده زیاد...

تا همینجاش خودش یک پست شد...
برای توضیح ادامه نظرات شما باید یک تحلیل رفتار شناسی بنویسم که انصافا طولانی و وقت گیر میشه...

امیدوارم حق جهاد رو همه به اندازه خودشون انجام بدهند چون حرجی بر کسی نیست...

زندگیتان پر نشاط
۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۰ دخترک مژده دهنده
سلام
منی که مادرم معلم هستند و پدرم طلبه،خیلی ازاین بحثها باهم دارند!
کاملابرایم عادی هست!
من برای مشکل خودم نگفتم ازطلاب متنفرم!؟بخاطر وضع دین درجامعه گفتم!یک ماه پیش فقط طلبه ای را درکنار درب ورودی حرم دیدم که داشتند با روی خوش تبلیغ میکردند!فقط همان موقع از ته قلبم تحسین شون کردم!
درشهر ساری باآن همه کلاس گذاشتن آقای طبرسی و روحانیون دیگرش؛دیوارهایی که هنوز خون شهدا رویشان هست،با بی دینی مردمش،ترک برمیدارند!...
دوستم ندارم تلفنی و پیامکی مزاحم هیچ طلبه ای بشم!
آپم سربزنید
پاسخ:
سلام علیکم
تلفن بنده در جاهای مختلف وبلاگم هست تا عموم مردم بتونند استفاده کنند
کار خوبی می‌کنید که ارتباط پیامکی نمیگیرید چون اصلا صحیح نیست [منظورم ارتباط پیامکی با نامحرمهاست].
شما ظاهرا سوال داشتید ولی متوجه نمیشم وقتی سوال دارید چرا باید به وبلاگتون سر بزنم؟!
منظورم اینه که در نظرات قبلی گفتید "سوال دارم به وبلاگم سر بزنید" البته بنده سر زدم و نظر هم گذاشتم...

زندگیتان پر نشاط
عرض بنده ناظر بر بازخورد رفتار روحانیت و منسوبین و منتسبین به ایشون بود، که هر چقدر هم درصدشون نسبت به عموم مردم کم باشه ولی اثر حضورشون بسیار بالا و زیاده، عمده تریبون ها رو هم در دست دارن و ویترین خیلی از تصمیم گیری ها هستن ...
بحث تبلیغ دین وجهاد در این رابطه یه بحثه و نوع نگاه خیلی ها به همین جهادگران و مبلغین یه نظر دیگه ست.

پاسخ:
موافقم
مرد!

۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۵ دخترک مژده
سوال رو خود خدا+یکی از طلاب جواب دادند
سپاس که نظرگذاشتید
11مرداد،اگر در  روستانبودم،سرمیزنم
پاسخ:
خدا رو شکر
ایشالله خدا اینجور طلاب رو بیشتر کنه که سرعت رسیدن به جواب در حدّ نور برسه...
آمیـــن
روستا خوش بگذره

زندگیتون پر نشاط

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی