بسیجیها آدمهای نفهمی هستند...
برگشت از مشهد؛ خاطره دوم....
لابلای صحبتش گفت بسیجیها آدمهای نفهمی هستند و احساساتی تصمیم میگیرند. برای مثالش از این جملات استفاده کرد : همین حسین فهمیده، جو گیر شد، بچهی بیچاره خودش رو از بین برد...
خیلی جوش آوردم اما میدونستم از روی تکنیک رفتار جمعی در رسانهها [نوعی از تکنیک جنگ روانی] هست که این حرفها رو میزنه...
مادر بود ، ولی مادری جوان و پر هیجان ...
گفتم: مرد عنکبوتی رو دیدی؟!
گفت کدوم قسمتش؟
گفتم فرقی نداره هرکدومش...
گفت : آره دیدم
پرسیدم: چطور یک عنکبوت نیش زد و اون پسرِ بی عُرضه تبدیل شد به مرد عنکبوتی؟! مردی که در مقابل ظالم در حدّ جان میایسته... حتی حاضره خودش رو به کشتن بده، حالا اون چون قهرمان فیلم بود و باید زنده می موند تا فیلم ادامه پیدا کنه، هیچ وقت کشته نمیشه....
مرد عنکبوتی (قهرمان خیالیای که) از شیرهی جانش مایه گذاشته تا سرنشینهای یک قطار شهری (حدود ۵۰ نفر) را نجات دهد
شهید فهمیده (قهرمان واقعیای که) از جانِ خودش گذشت تا مقابل ظلم بایستد و نه ۵۰ نفر آدم بلکه در نجات تاریخ نقش ایفا کرد
یعنی خدا، پیغمبر امامانمون به اندازه نیش عنکبوت نمیتونن به آدم قدرت بِدَن که به اندازه توانِمون در مقابل ظالم بایستیم؟!
شما که هرچی رو قبول نداشته باشی، دین رو قبول داری!؟
سکوت عجیبی حاکم شد و گذاشتم در این سکوت کمی تنها باشه چون باید صبر میکردم تا مطلب رو با فکرِ خودش و آزادانه قبول کنه...
که خدا رو شکر جوابش رو هم گرفتم، بعد کمی سکوت گفت : ای کاش اینها [امثال شهید فهمیده زنده] بودن و مسئول مملکت ما میشدن...
پیشنهاد:
خودتون رو بگذارید جای اون بنده خدا و با هم این گفتگو رو ادامه بدیم تا مطلب پخته تر بشه.
برای اینکه گفتگوی خوبی شکل بگیره از شعار دادن و نصیحت کردن و شکایت کردن پرهیز کنیم.
قبول؟